خزان آرزوها
به ساعت نگاه ميکنم
نظرات شما عزیزان:
حدود سه نصف شب است
چشم ميبندم تا مباد که چشمانت را
از يادت برده باشم
و طبق عادت کنار پنچره ميروم
سوسوي چند چراغ مهربان
و سايه هاي کشتزار شبگردان
خميده و خاکستري
گسترده بر حاشيه ها
و صداي هيجان انگيز چند سگ
و بانگ آسماني چند خروس
از شوق به هوا ميپرم چون کودکيم
و خوشحال که هنوز
معماي سبز رودخانه از دور
برايم حل نشده است
آري از شوق به هوا ميپرم
و خوب ميدانم
سال هاست که مرده ام
Power By:
LoxBlog.Com |