خزان آرزوها
تمام شهر را گشته ام
شهر بی آدم را
به خیال دیدنت ای خوب
تمام شهر را گشته ام
مترسک های سخن گو
حتی
از کلاغ ها می ترسند...
به گمانم شهر در آفتاب سوخته است
و شدتش کلاغ ها را سیاه کرد...
نظرات شما عزیزان:
نوشته شده در سه شنبه 30 خرداد 1391برچسب:, ساعت
2 بعد از ظهر توسط تنهاترینم| نظر بدهيد |
Power By:
LoxBlog.Com |