خزان آرزوها
برای دلم، گاهی مادری مهربان میشوم
دست نوازش بر سرش میکشم، میگویم: غصه نخور، میگذرد…
برای دلم، گاهی پدر میشوم
خشمگین میگویم: بس کن دیگر بزرگ شدی …
گاهی هم دوستی میشوم مهربان
دستش را میگیرم، میبرمش به باغ رویا …
دلم ، از دست من خسته است…
نظرات شما عزیزان:
نوشته شده در پنج شنبه 10 اسفند 1391برچسب:, ساعت
8 قبل از ظهر توسط تنهاترینم| نظر بدهيد |
Power By:
LoxBlog.Com |