خزان آرزوها
دلـــتـنـگـت هـسـتـم بـیـــا و آتـشـم بـــزن یـا لـیــوانـی آب بـه دسـتــم بـده و یـا خـلاصـم کـــن!!! از روی ســاعـت، پـــنـج دقـیـقـه اسـت کـه رفـتـــه ای! از روی قـلـبــم، پــنـج ســـال! و از روی دلـــتنگی... یک عـمـــر! من تو را می بـخـشـم و دروغ هـــایت را... و بازی هـــایت را... امــا... خــودم را هـــرگـز نمی بـخـشـم! به خـاطـــر ثـانیـه هــایی کـه هــدر کـردم تـا بـه تو لــبـخنـد بـزنـم و بـه روی خـود نیـــاورم!!!««
نظرات شما عزیزان:
نوشته شده در پنج شنبه 24 مرداد 1392برچسب:, ساعت
4 بعد از ظهر توسط تنهاترینم| نظر بدهيد |
Power By:
LoxBlog.Com |