خزان آرزوها

داشت باران می بارید پنجره اتاق را باز کردم
قطره های باران بر گونه هایم لغزید و با اشک هایم رقصید
یادم نمی آید از باران عاشقانه ای ، یادم نمی آید از چشم بارانی ای
خدایا یادم نمی آید کسی برایم دلتنگ باشد … بارانی باشد
خدایا آنان که بودند دل نداشتند …. آنان که هستند دلتنگ نمیشوند
خدایا این چه تقدیری است ….. تو بگو چه کنم ؟………..
خدایا دلم تنگ است برای تو…. دلم تنگ است برای خودم
آسمان نمی بارد …… اما چشم من همچنان بارانی ست
پنجره هنوز باز و موهایم در دست باد
خدایا تو را می خواهم ……از همه دلگیرم



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در سه شنبه 23 خرداد 1391برچسب:,ساعت 10 قبل از ظهر توسط تنهاترینم| |


Power By: LoxBlog.Com