خزان آرزوها
همیشه اول راهیم راز گم شدن همینه،اونکه کوله بارو بسته ته راهو نمیبینه،یه نگاه اشتباهی یه هراس بی نشونه،همه خاطره های پشت سر رو میسوزونه،روزای زندگی گاهی مثل یک زندون سرده،گاهی که بغضای کهنه قلبامونو دوره کرده،دوباره عاشقی و غم دوباره حسرت دیروز،دوباره شراره های یه گذشته نفس سوز . آدمی درآغوش خدا غمی نداشت پیش خداحسرت هیچ بیش و کمی نداشت دل ازخدا برید و در زمین نشست صد بار عاشق شد و دلش شکست به هرطرف نگاه کرد راهش بسته بود یادش آمد یک روز دل خدا راشکسته بود اسمان بی پایان ابی باشیدشاهد عشق بی پایان من باشیدعشق عشقی که من بدون او بودم ی که در انعشق پر هیاهوی منعشقم راعشق را با گناه باشید عشق کم نگذاشتم شاهد شما ای ستاره ها اشتباه کدامتان بود این این عشق نگاه های گرم من.جواب نداشت جواب سکوت سرد تو بود کاش می دیدی کاش هرگز اشتباه نمی گرفتی کاش چشمانت چشمهایم را می خواند کاش قلبت مال من بود ومن... مانند گران بها ترین شی دنیا از ان نگهداری می کردم ای کوه های سر به فلک کشیده ای معطر ترین رز زیبا شاهد من از ای اب رود زلال ای سپیدی عروس زمستان ای لطافت برگ گل ای باران پاییزی ای سبزی برگ درختان بهاری اسمان بی پایان ابی باشیدشاهد عشق بی پایان من باشیدعشق عشقی که من بدون او بودم ی که در انعشق پر هیاهوی منعشقم راعشق را با گناه باشید عشق کم نگذاشتم شاهد شما ای ستاره ها اشتباه کدامتان بود این این عشق نگاه های گرم من.جواب نداشت جواب سکوت سرد تو بود کاش می دیدی کاش هرگز اشتباه نمی گرفتی کاش چشمانت چشمهایم را می خواند کاش قلبت مال من بود ومن... مانند گران بها ترین شی دنیا از ان نگهداری می کردم ای کوه های سر به فلک کشیده ای معطر ترین رز زیبا شاهد من از ای اب رود زلال ای سپیدی عروس زمستان ای لطافت برگ گل ای باران پاییزی ای سبزی برگ درختان بهاری چه فرقی میکنه پاییز یا بهار وقتی اونا باشن و تو نباشی چه تفاوتی داره شنبه یا جمعه وقتی هفت روز هفته به انتظار بگذره مهم اینه که لحظه ها میگذرن ولی تو کنارم نیستی…!!! روزی با ۲ چوب کبریت آدمکی ساختم تا تنهاییم را با آن قسمت کنم امروز اتاقی دارم پراز آدمکهای چوبی اما هنوز تنهایم… بـا چـراغـــــی هـمه جـا گـشـتـم و گـشـتـم در شـهـر خواسـتـنـد از تـو بگویـنـد شـبـی شـاعـرها کـ ـولهـ بارمـ ُ دارمـ می بندمـ برمـ ” ی ” جـ ـای دووورـــــ کــــ هیچـ خاطره ایـ نداشتهـ باشـ ـمـ /!/ در آغوشـم کـ ِ مۓ گیــرۓ آنقــَــَدر آرام مۓ شوم کـ ِ فـَـراموش مۓ کنم بـایـ ـد نفس بکشم … شبــهایم پــُــر شــده از خواب هایی کـ در بیــداری انتظارش را دارم می دانــی بیا بنشین اینجــا تا برایت کمــی دَردُ دل کنم … از تو چــه پنهان ، شبهــا در خواب ، رخت ِ عروســی را به تن دارم کـ دامادش تــویـــی خوشحال کننــده است نــه ؟ اما همیشــه رخت ِ عروســی ، خبــر از مــرگ بوده !!! نکنـــد نیاییُ من اینجــا از غصه دلتنگــی ِ نیامدنت بمیـــرم ؟!!! تو تعبیـــر ِ خواب بلــدی دلکــــم ؟ بیــا تعبیـــر کن کـ تا تو فاصلــه ایی نمــانده بیــا و دلخــوشیم را برایم به باور تبدیل کن فقط بیـــا بودنتـــ را می خواهم … ” میخـــواهـــم خـــاطـــره دود کـــنـــمــ ــــ ….!!!! وقتی دیر می آیی ؛ دلم هزار جا نمی رود یک جا می رود آن هم … خانه ی رقیبـــ ــ ـ !! به خــداحافــظـی تــلـخ تـو سـوگــنـد نــشــد بـا چـراغـــــی هـمه جـا گـشـتـم و گـشـتـم در شـهـر خواسـتـنـد از تـو بگویـنـد شـبـی شـاعـرها کـ ـولهـ بارمـ ُ دارمـ می بندمـ برمـ ” ی ” جـ ـای دووورـــــ کــــ هیچـ خاطره ایـ نداشتهـ باشـ ـمـ /!/ در آغوشـم کـ ِ مۓ گیــرۓ آنقــَــَدر آرام مۓ شوم کـ ِ فـَـراموش مۓ کنم بـایـ ـد نفس بکشم … چقــدر باید بگذرد؟؟ تا مـن در مـرور خـاطراتم وقتی از کنار تــو رد می شوم. تنـــم نلــرزد….. بغضــم نگیــرد….. گاهے دلمـ از ـهر چه آدمـ است مے گیرد…! گاهے دلمـ دو کلمه حرف مهربانانه مےخواهد…! نه به شکل ِ دوستت دارم و یا نه بــ ِ شکل ِ بے تو مے میرمـــ…! ساده شاید ، مثل دلتنگ نباش… فردا روز دیگر ے ست ! نقــّـــــــــاشِ خــــوبی نــــبودم… اما ایـــــــــــــن روزها… به لطـــــــــــفِ تــــــــــو… انـــتظــــــار را دیـــــــــــدنی میکـــــِـــــــشـَـم….!!!! شب را دوستـــ ــ ـ دارم …! چرا که در تاریکـــ ـی .. چهره ها مشخــــــ ـص نیست !! و هر لحظــــــــ ـه .. این امیـــــ ـد .. در درونــــــ ــم ریشه می زند … که آمده ای .. ولی من ندیده ام! وفادار احساسـے باشـے کــ ِ میدانـے شکست مـے دهد روزے نفس ـهاے دلت را… و درخت هم که باشی من دارکوبی می شوم … که هفتاد و سه بار در دقیقه تو را می بوسد…… من و تــــــــو برای رسیدن به هم هیچ چیز کم نداریم به غیر از یک معجزه …!!! برایت آسمانی خواهم کشید پر از ستاره های همیشه نورانی تو در کنار من روی ابرها من غرق آنهمه مهربانی نگاهم حوصله نمی کند پایش را از چشمم بیرون بگذارد. . . ! دوستم داشته باش… چون تو را می یابم، آســــــــمان فرش من است… رودســـــــرمست من است من تو را می جویم، با سرانگشت دلم روح پر نقش تو را میپویم شــــادم از این پویش، مستم از این خواهش … آه اگر پلک زنم نکند محو شوی! آه اگر گریه کنم نکند پردهء اشک، نقش زیبایت را اندکی تیره کند! از رهی می ترسم، که تو همراه نباشی با من از شبی در خوفم، که صدایت برود، دور شود از گوشم. آه، آن شب نرسد یا اگر خواست رسید، من به آن شب نرسم !!! لحظه خدافظی به سینه ام فشردمت عزیز رفته سفر کی برمی گردی غمگین تر از همیشه به انتظار نشستم رفتی و رفت از چشام نور دو دیده یادت باشد که مرا آرزو به دل گذاشتی ، مرا در حسرت همه چیز گذاشتی . . . یادت باشد که مرا بدجور به انتظار گذاشتی ، در آن ساحل عاشقی آنقدر منتظرت نشستم که سرزمینم به وسعت یک کویر شده ، دلم خشک خشک تشنه ی قطره ای محبت شده یادت باشد که پا گذاشتی بر روی همه چیز ، فکر کنم دیگر دلت در فکر و خیال من نیست یادت باشد آن روز ، همان دیروز ، گفتی تا امروز مال هم میمانیم ، همدیگر را تنها نمیگذاریم ، چه خوش خیال بودم ، فکر فردا نبودم ، دیروز را میدیدم که عاشقانه با منی ، نمیدانستم روزی از دلم ، دل میکنی . . . یادت باشد که نرفته از یادم گذشته ها را ، کارم شده فکر کردن و افسوس خوردن ، خیلی سخت است در اوج عاشقی از عشق مردن . . . خیلی سخت است غنچه عشق در قلبت بشکفد و همان لحظه پر پر شود ، لحظه پژمرده شدنش را با چشمهای خودت ببینی و بفهمی آن گل مال تو نبوده ، با هوای قلب تو سازگار نبوده . . . یادت باشد که دلخوشی هایت مرا به اوج برد ، یادت نرود که مرا با دستهای خودت رها کردی به جایی که دیگر خودت نیستی ، جایی که باور ندارم دیگر مال من نیستی . . . یادت باشد همه چیز را ، فردا نیایی بگویی به یاد ندارم چیزی را ، یادت باشد که یادم نرفته بی وفایی هایت ، میدانستم شاید روزی قلبت با دلم راه نیاید . . . روزی دختری از پسری که عاشقش بود پرسید … پسر گفت …: پسر گفت… : عشق تو یک شوخی زیبا بود نمی دانم چرا حرفهایم، به جای گلو ***** عشقتو شوخی زیبایی بود که خداوند با قلب من کرد ! زیبا بود امّا شوخیبود ! ***** هر شب مرا با خود میبری هرشب مرا به اوج میبری ما یکی شده ایم با هم دنیای زیبایی که درون آنم اینجا، همینجایی که هستی باش، که قلبم بدون تو زنده نیست تمام نگاهت را هدیه کن به چشمان عاشق من… اگر نباشی قلبم بی صدا میمیرد، مثل حالا باش، گفته بودم که با تو نفس میگیرم اگر دست خودم بود دنیا را فدا میکردم برای همیشه داشتنت در قلبم میفشارم و به داشتنت افتخار میکنم غم به سراغم نمی آید و دیگر به جرم شکستن اعتراف نمیکنم و اینجاست که دیوانه میشود از عشقت دل عاشق من… تو را به جای تمام كسانی سكوت رامیپذیرم اگربدانم روزی باتو بهت نمی گم دوسِت دارم،ولی قسم می خورم که دوسِت دارم بهت نمی گم هرچی که می خوای بهت می دم،چون همه چیزم تویی نمی خوام خوابتو ببینم، چون توخوش ترازخوابی اگه یه روزچشمات پرِاشک شد ودنبال یه شونه گشتی که گریه کنی،صِدام کن بهت قول نمی دم که ساکتت کنم ،اما منم پا به پات گریه می کنم اگر دنبال مجسمه سکوت می گشتی صِدام کن، قول می دم سکوت کنم اگه دنبال خرابه می گشتی تا نفرتتو توش خالی کنی ، صِدام کن چون قلبم تنهاست اگه یه روزخواستی بری قول نمیدم جلوتو بگیرم اما باهات میدوم اگه بیه روز خواستی بمیری قول نمی دم جلوتو بگیرم اما اینو بدون من قبل از تو میمیرم او رفته است و همه چيز تمام شده است مثل يک مهماني که به آخر مي رســــد وتو به حال خود رها مي شوي چرا غمگيني ؟ اين رسم زندگيست رفتن تو هستی مرا شکست ! این شکست تهی بدون تو لا به لای بستر زمان دفن می شود رفتنت معنای ناتمام قفس را برایم تمام می کند و تداوم ناگزیر آرزوهایی خواهد شد که تو آن را به التهاب دست های من بخشیده ای رفته ای و نمی دانی غم گریز تو را در درنگ بهانه هایم گم می کنم می شکنم و می گزارم تا شانه های من در رگبار اندوه بی پایان تو چشم انتظار جاده ای بماند که تو به آن چشم دوخته ای... نگاهم ميکني اما به سردي برو نامهربون بيگانه با من وفا کردم،خطا کردم امیــــــــــــــدوارم که هر چه کردی به سرت بیاد یه روزی خیر از عاشــــــقی ندیدم ، ای خــــــــــــــــدا خوشی ندیدم یه ندا از ته دنیـــــــــا ، رسیده باید بمیـــــــــــــــــــــــــــرم که دیگه عاشـــــــــــق نباشم ، دیگه دلـــــــــــــــداده نباشم نباشـــــــــــــــم تا که یه روز ، مثه حــــــــــــالا آواره باشم مرگ من شـده یه چــــــــاره ، واسـه این دل بیچـــــــــــاره اونیکه واسـش می مــــردم ، دل و کـرده پــــــاره پــــــاره با دروغــــــــی که تو بستی ، دلـــــــــــمو آسـون شکسـتی به خـودم گفتـــم که ای وای ، به خـــــــــدا چقدر تو پسـتی این چه دردی بود خــدا جـون ، دل و کرده درب و داغــون با غـــــــــــــم نبودنـش دل ، همیشـه بشـه پــر از خــــــون خیـر از عاشــــــــقی نـدیـدم ، از دنیــــــــــــا خوشـی ندیدم یه ندا از ته دنیــــــا ، رسیده باید بمیــــــــــــــــــــــــــــــرم یکی بود یکی نبود وقتی خورشید طلوع کرد از پشت پنجره افسوس که کسی نیست تاگذشته های پرملالم را از من بگیرد وآینده ای پراز شادی را به قلبم هدیه کند افسوس که کسی نیست! تا بار فراق وجدایی را از دوش من بردارد وکوله باری از محبت خویش را جایگزین آن کند افسوس که کسی نیست....... از من بخواهد ناگفته های قلبم را که عمریست خاک خورده سینه ام شده است را برایش بازگو کنم ودر پاسخ عشق بی پایانش را نثار دل بیمارم کند! افسوس......... افسوس که در این روزگار کسی نیست جز سکوت وتنهایی و دلتنگی که عمری گوشه نشین قلبم شده اند وهروز غم را بادلم همخوانی می کنند. آمدنت را یادم نیست از چشـــــــــــــم یا آسمان فرقی نمــــــــــــــیکند باران وقتی بر زمین افتاد دیگر باران نیستـــــــــــــــــــــــــــــ حالا که بود و نبودمـ واســـــــــــــه اونــ فرقی ندارهــــــــــــ اونو به خدا سپردمـ تا نگهـ دوسم ندارهـ همیشه به یاد اونمـ گر چه اون دوسم ندارهـ پس بذار اینو بدونهـــــــــــــ این دلم به یاد اونهـ ای خدا خودت گواهی که چطور دوسشــــــــــــــ می داشتمـــ ولی اون منو نمی خواستــــــــــــــــــــــــ چاره ای جز این نداشتم .... وقتی قرار شد من بیقرار تو باشـــــــــم و تو تنهـــــــــــا قرار زندگیم باشی… از هر چه قرار استــــــ غیر تو باشد… خواهم گذشت میدونی آدما بین« الف» تا «ی» قرار دارند.بعضــــــــــی ها مثل «ب» برات می میرند، مثل « د» دوستت دارند، مثل« ع»عاشقت میشونــــــــد،مثل «م» اگر آن شب نگاهم نمی کردی اگر در آن شب تاریکــــــــ بر این تنهاتر از تنهایی چشمک نمی زدی اگر در اولین حرفم باورم نمی کردی اگر نمی ماندی و می رفتی من دیگر این که هستم نبودم عده ی زیادی هستند که منتظر خوشبختی هستنــ. اما غافل از اینکه قانون طبیعت برعکسه اینه. این ”خوشبختیه“ که منتظر ماست. زیرا ما خالق او هستیمــ خداوند بی نهایت است و لامکان و بی زمان اما به قدر فهم تو کوچک می شود و به قدر نیاز تو فرود می آید و به قدر آرزوی تو گسترده می شود و به قدر ایمان تو کارگشا می شود دوستای خوب مث ستارهها میمونن… حتی وقتی نمی بینیمشون باز هم سر جاشون هستن! به چشمی اعتماد کن که به جای صورت به سیرت تو می نگرد ، به دلی دل بسپار که جای خالی برایت داشته باشد و دستی را بپذیر که باز شدن را بهتر از مشت شدن بلد است نه آنچنان عاشق باش که هیچ چیز را نبینی، نه آنقدر ببین که هرگز عاشق نشوی! هنگامی که دری از خوشبختی به روی ما بسته میشود ، دری دیگر باز می شود ولی ما اغلب چنان به دربسته چشم می دوزیم که درهای باز را نمی بینیم دارم با نبودنـَتـــ کنار مے آیـَم صدای تاریکی دلم خاکستر گرفت اما پرندۀ خیالم رام نشد. من زندگي را دوست دارم به ساعت نگاه ميکنم
هـیــچ کـس ! هــیـچ کـس ایـنجا به تـو مانـنـد نـشـد
عـــاقـبـت بـا قــلــم شــرم نوشـتـنـد : نـشـد
کـه تـو رفــتـی و دلـم ثـانـیـه ای بـنـد نـشـد
هـیــچ کـس ! هــیـچ کـس ایـنجا به تـو مانـنـد نـشـد
عـــاقـبـت بـا قــلــم شــرم نوشـتـنـد : نـشـد
اشک چشمام جاری شد دست خدا سپردمت
دل من راضی نبود به این جدایی نازنین
عزیزم من و ببخش اگه یه وقت آزردمت
گفتی به من غصه نخور می رم و برمی گردم
همسفر پرستوها می شم و بر می گردم
گفتی تو هم مثل خودم غمگینی از جدایی
گفتی تا چشم هم بزنی میرم و بر می گردم
چشمونم مونده به در کی برمی گردی
رفتی و رفت از چشام نور دو دیده
ای زحالم بی خبر کی برمی گردی
پنجره امیدمو هنوز به روم نبستم
پرستوهای عاشق به خونشون رسیدن
اما چرا عزیز دل هرگز تورو ندیدم
گفتی به من غصه نخور میرم و برمی گردم
همسفر پرستوها میشم و بر می گردم
گفتی تو هم مثل خودم غمگینی از جدایی
گفتی تا چشم هم بزنی میرم و بر می گردم
عزیز رفته سفر کی برمی گردی
چشمونم مونده به در کی برمی گردی
رفتی و رفت از چشام نور دو دیده
ای زعالم بی خبر کی برمی گردی
عزیز رفته سفر کی برمی گردی
چشمونم مونده به در کی برمی گردی
ای زعالم بی خبر کی برمی گردی
عزیز رفته سفر کی برمی گردی
چشمونم مونده به در کی برمی گردی
رفتی و رفت از چشام نور دو دیده
ای زعالم بی خبر کی برمی گردی
وقتی دیدنت از آن دور دستها نیز آرزوی من است ، نگاه به چشمانت را در خواب میبینم
یادت باشد که یادم نرفته حرفهایت ، آن همه قول و قرار های عاشقانه نیز که جای خودش ، بماند !
چرا مرا دوست داری …؟
چرا عاشقم هستی …؟
نمی توانم دلیل خاصی را بگویم اما از اعماق قلبم دوستت دارم …
واقعا دلیلش را نمی دانم اما می توانم ثابت کنم که دوستت دارم …
دختر گفت …:
اثبات.!.!.؟
نه من فقط دلیل عشقت را می خواهم …
شوهر دوستم به راحتی دلیل دوست داشتنش را برای او توضیح می دهد…
اما تو نمی توانی این کار را بکنی …
پسر گفت …:
خوب …
من تو رو دوست دارم …
چون …
زیبا هستی…
چون…
صدای تو گیراست …
چون…
جذاب و دوست داشتنی هستی…
چون …
باملاحظه و بافکر هستی …
چون …
به من توجه و محبت می کنی …
تو را به خاطر لبخندت …
دوست دارم …
به خاطر تمامی حرکاتت…
دوست دارم …
دختر از سخنان پسر بسیار خشنود شد …
چند روز بعد …
دختر تصادف کرد و به کما رفت…
پسر نامه ای را کنار تخت او گذاشت…
نامه بدین شرح بود …:
عزیز دلم …
تو رو به خاطر صدای گیرایت دوست دارم …
اکنون دیگر حرف نمی زنی …
پس نمی توانم دوستت داشته باشم …
دوستت دارم …
چون به من توجه و محبت می کنی …
چون اکنون قادر به محبت کردن به من نیستی…
نمی توانم دوستت داشته باشم…
تو را به خاطر لبخندت و تمامی حرکاتت دوست دارم …
آیا اکنون می توانی بخندی …؟
می توانی هیچ حرکتی بکنی …؟
پس دوستت ندارم …
اگر عشق احتیاج به دلیل داشته باشد…
در زمان هایی مثل الان…
هیچ دلیلی برای دوست داشتنت ندارم…
آیا عشق واقعا به دلیل نیاز دار…؟
نه هرگز…
و من هنوز دوستت دارم …
میبری به جایی که تاریک است و روشنایی آن تویی
میرسیم به جایی که نگاهت همیشه آنجا بود
همیشگی شده عشقمان، بگو از احساست برای من…
همیشه میگویم تو تا ابد برایم یکی هستی،
یکی که عاشقانه دوستش دارم ، یکی که برایم یک دنیاست…
ببین یک دیوانه دائم نگاهش به چشمان توست ، من همانم!
ببین که حالم ، حال همیشگی نیست
ما عاشقانه مانده ایم برای هم، من برای تو هستم و تو برای من،
هر زمان فکر بی تو بودن میکنم نفسم میگیرد،
مثل حالا عاشقانه دوستم داشته باش
نه اینکه فردا بیاید و بیخیال ما باش…
گفته بودم با تو در این زندگی تنها رنگ عشق را میبینم،
رنگی به زیبایی چشمانت
تو را با هیچکس عوض نمیکنم ، عشقت را همیشه
تو را که دارم دیگر تنهایی را در کنارم احساس نمیکنم،
ما یکی شده ایم با هم ، گرمای زندگی با تو بیشتر میشود
كه نمی شناختم دوست می دارم،
تو را به جای تمام روزگارانی
كه نمی زیستم دوست می دارم،
تو را برای دوست داشتن،دوست می دارم
سخن خواهم گفت تیره بختی رامیپذیرم
اگربدانم روزی چشمان توراخواهم سرود
مرگ رامیپذیرم اگربدانم
روزی توخواهی فهمیدكه دوستت دارم
(دوست دارم فقط به خاطرخودت )
نه تنها من،تو هم دنياي دردي
مخواه از من گناهت را ببخشم
تو مي داني که با اين دل چه کردي
تو هر لحظه به رنگي در مي آيي
رها کن اين دل ديوونه ام را
برو سيرم از اين دير آشنايي
وفا کردم،خطا کردم
نمان ديگر کنارم
مکن افسون دلم پرخون
تو را باور ندارم
مي آيي درکنارم مي نشيني
ز عشقت قصه مي گويي برايم
......به سر آهنگ رفتن داري آنگه
به روي قلب من پا مي گذاري
تو مي گفتي که مي ماني،دريغا
مرا تنهاي تنها ميگذاري
نمان ديگر کنارم
مکن افسون دلم پرخون
تو را باور ندارم
امیـــــــــــــــــــــــــــــدوارم که بعد مــــــــــن خوشی نبینی
کلبه ای قدیمی،شمع سوخته ای را دید که از عمرش لحظاتی بیش نمانده بود.
به او پوزخندی زد و گفت:
دیشب تا صبح،خودت را فدای چه کردی؟
شمع گفت:
خودم را فدا کردم تا که او در غربت شب غصه نخورد.
خورشید گفت:
همان پروانه که با طلوع من تو را رها کرد!
شمع گفت:
یک عاشق برای خوشنودی معشوق خود همه کار می کند و برای کار خود
هیچ توقعی از او ندارد زیرا که شادی او را شادی خود می داند
خورشید به تمسخر گفت:
آهای عاشق فداکار،حالا اگر قرار باشد که دوباره به وجود آیی،دوست داری که چه
چیزی شوی؟ شمع به آسمان نگریست و گفت: شمع...دوست دارم دوباره شمع شوم
خورشید با تعجب گفت:شمع؟؟
شمع گفت:
آری شمع...دوست دارم که شمع شوم تا که دوباره در عشقش بسوزم و
شب پروانه را سحر کنم،خورشید خشمگین شد و گفت:
چیزی بشو مانند من تا که سالها زندگی کنی،نه این که یک شبه نیست و نابود شوی!
شمع لبخندی زد و گفت:
من دیشب در کنار پروانه به عیشی رسیدم که تو در این همه سال زندگیت به آن
نرسیدی...من این یک شب را به همه زندگی و عظمت و بزرگی تو نمی دهم.
خورشید گفت:
تو که دیشب این همه لذت برده ای پس چرا گریه می کنی؟
شمع با چشمانی گریان گفت:
من از برای خودم گریه نمی کنم،اشکم از برای پروانه است که فردا شب در آن همه
ظلمت و تاریکی شب چه خواهد کرد و گریست و گریست تا که برای همیشه آرامید
در آيينه
دار وندار خويش را مرور مي كنم
اين خاك تيره اين زمين
پاپوش پاي خسته ام
اين سقف كوتاه آسمان
سر پوش چشم بسته ام
اما خداي دل!
در آخرين سفر
در آيينه به جز دو بيكرانه كران
به جز زمين وآسمان
چيزي نمانده است.
گم گشته ام كجا!
نديده اي مرا ؟!
بی صدا آمدی
بی آنکه من بدانم
بی اجازه ماندی
بی آنکه من بخواهم!
اما اکنون،
با ذره ذره وجودم
ماندنت را امنا می کنم.
در قلبم بمان که ماندنت را سخت دوست دارم!!!
فقط
با بودنـَتــ کنارَش
کنار نمے آید دلـَمـ
بهانه های دنیا تو را از یادم نخواهد برد...
من تو را در قلبم دارم
نه در دنیا ...
تــــو هــــم شــــده ای انقــــلاب زنــــدگــــی مــــن
حــــالا هــــر آنچــــه در زنــــدگــــی مــــن اســــت تــــاریــــخ دار شــــده
قبــــل از "تــــو" ....
بعــــد از "تــــو"....
قلبم تیر می کشد !.!.!
این تنها طرحیست که از تو در سینه ام یادگار مانده است !.!.!
خوب من ...
سیب را چیدم
تـا ببینی تو را میخواهم ،
نه بهشت را . . .
شصت و پنجمین روزی است که
نه نامه ای بسته شد به پای پرنده ای
و نه پرنده ای نشست لب پنجره اتاقـــِـ زیر شیربانی ...
نکند فراموشکار شده ای ...
.
.
.
دلم محکم چکی زیر گوشــِـ عقــل زد و گفت :
زبانت را گاز بگیر ..
جایی هست که دیگه کم میاری
از اومدن ها , رفتن ها , شکستن ها . .. .
جایی که فقط میخوای یکی باشه ، یکی بمونه نره
واسه همیشه کنارت باشه
من الان اونجام .....!
... تو کجایی ؟
ریشه کرده درون ذهن ترک خورده من و
روحم را بلعیده مرداب نمناک زمان
اما در سینه برایت چراغی روشن کرده ام از اشتعال عشق !
اگرچه لحظه تاریک است
و رویا تاریک
راه تاریک است و من هم تاریک
اما اینجا همیشه چراغی روشن است ...
هنوز هم به هوای تو پر میگیرد و چون بر می خیزد، بر شانه های تو می نشیند.
هنوز هم باور ندارم کسی جز تو، با یک نگاه، تمام رازهای سکوتم را رمز بگشاید...
کاش می دانستم کدام سطر سرنوشتم را با قلم سیاه نوشته اند. کدام ساعت شوم بود که تک ضربه های جدایی ابدی را نواخت؟
دلم تنگ می شود. خیلی تنگ...
ولي از زندگي دوباره مي ترسم
دين را دوست دارم
ولي از کشيش ها مي ترسم
قانون را دوست دارم
ولي از پاسبان ها مي ترسم
عشق را دوست دارم
ولي از زنها مي ترسم
کودکان را دوست دارم
ولي از آيينه مي ترسم
سلام را دوست دارم
ولي از زبانم مي ترسم
من مي ترسم پس هستم
اين چنين مي گذرد روز و روزگار من
حدود سه نصف شب است
چشم ميبندم تا مباد که چشمانت را
از يادت برده باشم
و طبق عادت کنار پنچره ميروم
سوسوي چند چراغ مهربان
و سايه هاي کشتزار شبگردان
خميده و خاکستري
گسترده بر حاشيه ها
و صداي هيجان انگيز چند سگ
و بانگ آسماني چند خروس
از شوق به هوا ميپرم چون کودکيم
و خوشحال که هنوز
معماي سبز رودخانه از دور
برايم حل نشده است
آري از شوق به هوا ميپرم
و خوب ميدانم
سال هاست که مرده ام
Power By:
LoxBlog.Com |