خزان آرزوها

براي نمايش بزرگترين اندازه كليك كنيد

نوشته شده در یک شنبه 26 شهريور 1391برچسب:,ساعت 2 بعد از ظهر توسط تنهاترینم| |

خوشبختی من

پیدا كردنِ تو

از میانِ این همه ضمیر بود.

.

.

همه ی خودم را مال تو کرده ام

چقدر دنیای تو بزرگ است


هنوز از تنهایی سخن می گویی


چقدر کم هستم!

.

 

.

مثل یک روحی ؛ رها از بند زندان و تنی!

دور هم باشی اگر از من ٬ همیشه با منی

تو همیشه بی خبر مهمان بغضم می شوی

بی هوا از چشم های خسته ام سر می زنی...

.

.

هدایای تو

دشمنم شده اند

بی وجودشان شاید

می توانستم لحظه ای را

بی یاد تو سر کنم

 

آخر قصه ی ما را همان اول لو دادند

 

همان جایی که گفتند: یکی بود و یکی نبود

.

.

کمی این کلمه ها را نصیحت کن تا با من کنار بیایند


بگو تازه شوند

 

دوستت دارم ها دیگر فایده ای ندارند!

.

.

نوشته شده در یک شنبه 26 شهريور 1391برچسب:,ساعت 2 بعد از ظهر توسط تنهاترینم| |

تنهایی یعنی : ذهنم پر از تو و خالی از دیگران است , اما کنارم خالی از تو و پر از دیگران است !

 



من بودم ، تو و یک عالمه حرف

و ترازویی که سهم تو را از شعرهایم نشان می داد !

کاش بودی و می فهمیدی وقت دلتنگی ، یک آه چقدر وزن دارد



عصاره ی تمام مهربانی ها را می گیرم

و از آن فرشته ای می سازم همچون “خودت”




تمام مزرعه کافر صدایش می زدند

گل آفتابگردان کوچکی که عاشق باران شده بود



در نگاهت چیزیست که نمیدانم چیست ؟

مثل آرامش بعد از یک غم ، مثل پیدا شدن یک لبخند

مثل بوی نم بعد از باران ، در نگاهت چیزیست که نمیدانم چیست ؟

من به آن محتاجم !




دل اگر بستی ، محکم نبند ، مراقب باش گره کور نزنی ، او میرود ، تو میمانی و یک گره کور


نوشته شده در یک شنبه 19 شهريور 1391برچسب:,ساعت 4 بعد از ظهر توسط تنهاترینم| |

نوشته شده در یک شنبه 19 شهريور 1391برچسب:,ساعت 4 بعد از ظهر توسط تنهاترینم| |

دلم گرفته امشب

ندیدمت کجایی؟

باور نمی کنم من

انقد تو بی وفایی

--

چند سالیه با رویات

شب رو سحر میکنم

چند روزیه که خیلی

از دست تو دلخورم

---

یادش بخیر اوایل

روزای آشنایی

میگفتی عشقم تویی

نبینی بی وفایی

---

اما دیگه این روزا

جات خالیه تو خونه

آره دلم این روزا

داره هزارتا بونه

---

از اون روزای مستی

دارم هزار نشونه

من دیگه رفتم بی تو

دل میگیره بهونه

نوشته شده در یک شنبه 19 شهريور 1391برچسب:,ساعت 4 بعد از ظهر توسط تنهاترینم| |

مــــی‌ گــــویــنــد ســـــاده ام.... مـــی گـــویـــنـــد تــــو مــــرا با یــک جمـــــلـــه یـــک لبـــــخـنـــد بــه بــازی‌ میـــــگیــــری مــــــی‌‌گـــــوینــــد تـــرفنــد‌هـــایت، شـــیطنـــت هــــایت و دروغ هایـــت را نمــــی فهمــــم مــــــی‌‌گویند ســــاده‌ام.... اما تـــــو این را باور نکن‌ مــــــــن فـــــقــــــط دوســـتـــــت دارم، همیـــــــــن!!!! و آنــــها ایــــن را نمـــــــی‌‌فــــهمنــــد...
نوشته شده در یک شنبه 19 شهريور 1391برچسب:,ساعت 4 بعد از ظهر توسط تنهاترینم| |

نوشته شده در یک شنبه 19 شهريور 1391برچسب:,ساعت 4 بعد از ظهر توسط تنهاترینم| |

نوشته شده در یک شنبه 19 شهريور 1391برچسب:,ساعت 3 بعد از ظهر توسط تنهاترینم| |


زخمه دل

مهم نبودم واسه تو

جایی نداشتم تو دلت

بازیم دادی با قصه هات

از دل خود میبرمت

 

این زخم سنگین و بگو

چجوری تحمل کنم

می دونی عاشق تو ام

چجوری راحتت کنم

 

میخوام برم از زندگیت

من تورو راحت بذارم

زوری نگی دوست دارم

نگم به تو نیاز دارم

 

یه روزی به حرفای من

می رسی ولی دیر شده

اون روزی که تن منو

میبینی بی زیره گل شده

 

اون روز دیگه اشکای تو

درمون درد من که نیست

گریه نکن دیگه گلم

این دیگه حرف و قصه نیست

نوشته شده در یک شنبه 19 شهريور 1391برچسب:,ساعت 3 بعد از ظهر توسط تنهاترینم| |

نوشته شده در یک شنبه 19 شهريور 1391برچسب:,ساعت 3 بعد از ظهر توسط تنهاترینم| |

نوشته شده در یک شنبه 19 شهريور 1391برچسب:,ساعت 2 بعد از ظهر توسط تنهاترینم| |

نوشته شده در یک شنبه 19 شهريور 1391برچسب:,ساعت 2 بعد از ظهر توسط تنهاترینم| |

گفتمش در عشق پا برجاست دل
گر گشایی چشم دل، زیباست دل
گر تو ذورحمان شوی دریاست دل
بی تو شام بی فرداست دل
دل زعشق روی تو حیران شده
در پی عشق تو سرگردان شده
گفت در عشقت وفادارم بدان
من تو را بس دوست میدارم بدان
شوق وصلت را بسر دارم بدان
چون تویی مخمور خمارم بدان
با تو شادی می شود غم های من
با تو زیبا می شود فردای من
گفتمش عشقت به دل افزون شده
دل زجادوی رخت افزون شده
جز تو هر یادی به دل مدفون شده
عالم از زیبایی ات مجنون شده
بر لبم بگذاشت لب یعنی خموش
طعمه بوسه از سرم برد عقل و هوش
در سرم جز عشق او سودا نبود
بهر کس جز او در این دل جا نبود
دیده جز بر روی او بینا نبود
همچو عشق من هیچ گل زیبا نبود
خوبی او شهره آفاق بود
در نجابت در نکوهی طاق بود


 

نوشته شده در یک شنبه 19 شهريور 1391برچسب:,ساعت 2 بعد از ظهر توسط تنهاترینم| |

گل نازم
تو با من مهربون باش
واسه چشمام پل رنگین کمون باش
اسیر باد و بارونم شب و روز
گل این باغ بی نام و نشون باش
من عاشقی دلخونم
شکسته ای محزونم
پناه این دل بی آشیون باش
دلم تنگه تو با من مهربون باش

گل ناز آسمونم بی ستاره است
مثه ابرا دل من پاره پاره ست
دوباره عطر تو پیچیده در باد
نفس امشب برام عمر دوباره است
من عاشقی دلخونم
شکسته ای محزونم
پناه این دل بی آشیون باش
دلم تنگه تو با من مهربون باش

گل نازم بگو بارون بباره
که چشماتو به یاد من میاره
تماشای تو زیر عطر بارون
چه با من می کنه امشب دوباره
شب و تنهایی و ماه و ستاره
من عاشقی دلخونم
شکسته ای محزونم
پناه این دل بی آشیون باش
دلم تنگه تو با من مهربون باش

نوشته شده در یک شنبه 19 شهريور 1391برچسب:,ساعت 2 بعد از ظهر توسط تنهاترینم| |

نوشته شده در یک شنبه 19 شهريور 1391برچسب:,ساعت 1 بعد از ظهر توسط تنهاترینم| |

یک نفر دلش شکسته بود / توی ایستگاه استجابت دعا / منتظر نشسته بود / منتتظر،ولی دعای او / دیر کرده بود / او خبر نداشت که دعای کوچکش / توی چار راه آسمان / پشت یک چراغ قرمز شلوغ...
*
او نشست و باز هم نشست
روزها یکی یکی
از کنار او گذشت
*
روی هیچ چیز و هیچ جا
از دعای او اثر نبود
هیچ کس
از مسیر رفت و آمد دعای او
با خبر نبود
*
با خودش فکر کرد
پس دعای من کجاست؟
او چرا نمی رسد؟
شاید این دعا
راه را اشتباه رفته است!
پس بلند شد
رفت تا به آن دعا
راه را نشان دهد
رفت تا که پیش از آمدن برای او
دست دوستی تکان دهد
رفت
پس چراغ چار راه آسمان سبز شد
رفت و با صدای رفتنش
کوچه های خاکی زمین
جاده های کهکشان
سبز شد
 

نوشته شده در یک شنبه 19 شهريور 1391برچسب:,ساعت 1 بعد از ظهر توسط تنهاترینم| |

برام دعا كن عشق من، همين روزا بميرم ...

 

 

آخه دارم از رفتن بدجوري گُر ميگيرم ...

 

دعا كنم كه اين نفس،تموم شه تا سپيده ...

 

كسي نفهمه عاشقت، چي تا سحر كشيده ...

 

اين آخرين باره عزيز،دستامو محكمتر بگير ...

 

آخه تو كه داري ميري،به من نگو بمون نمير ...

 

گاهي بيا يه باغ سبز،درش بروت بازه هنوز ...

 

من با تو سوختم نازنين،باشه برو با من نسوز ...

 

اگه يروز برگشتي و گفتن فلاني مرده ...

 

بدون كه زير خاك سرد حس نگاتو برده

 

گريه نكن براي من قسمت ما همينه ...

 

دستامو محكمتر بگير لحظه ي آخرينه ...

 

 

اين آخرين باره عزيز،دستامو محكمتر بگير ...

 

آخه تو كه داري ميري،به من نگو بمون نمير ...

 

گاهي بيا يه باغ سبز،درش بروت بازه هنوز ...

 

من با تو سوختم نازنين،باشه برو با من نسوز ...

 

برام دعا كن عـــــــــشــــــــــق من ...

نوشته شده در یک شنبه 19 شهريور 1391برچسب:,ساعت 12 قبل از ظهر توسط تنهاترینم| |

مهربانم، ای خوب

یاد قلبت باشد یک نفر هست که اینجا

بین آدمهایی که همه سرد و غریبند با تو

تک و تنها، به تو می اندیشد

و کمی

دلش از دوری تو دلگیر است

مهربانم ای خوب

یاد قلبت باشد، یک نفر هست که چشمش

به رهت دوخته ، بر درمانده

و شب و روز دعایش این است

زیر این سقف بلند، هر کجا هستی، به سلامت باشی

و دلت همواره، محو شادی و تبسم باشد

مهربانم ای خوب

یاد قلبت باشد، یک نفر هست که دنیایش را

همه هستی و رویایش را

به شکوفایی احساس تو پیوند زده

و دلش می خواهد لحظه ها را با تو به خدا بسپارد

مهربانم ای خوب

یک نفر هست که با تو

تک و تنها با تو

پر اندیشه و شعر است و شعور

پراحساس و خیال است و سرور

مهربانم این بار یاد قلبت باشد

یک نفر هست که با تو به خداوند جهان نزدیک است

و به یادت هر صبح گونه سبز اقاقی ها را

از ته قلب و دلش می بوسد

و دعا می کند این بار که تو

با دلی سبز و پر از آرامش، راهی خانه خورشید شوی

و پر از عاطفه و عشق و امید

به شب معجزه و آبی فردا برسی .

نوشته شده در جمعه 10 شهريور 1391برچسب:,ساعت 6 بعد از ظهر توسط تنهاترینم| |


برای تو می نویسم
 

برای تو می نویسم که بودنت بهار و نبودنت خزانی سرد است

تویی که تصور حضورت سینه بی رنگ کاغذم را نقش سرخ عشق می زند

در کویر قلبم از تو برای تو می نویسم

ای کاش در طلوع چشمان تو زندگی می کرد

تا مثل باران هر صبح برایت شعری می سرودم
آن گاه زمان را در گوشه ای جا می گذاشتم و به شوق تو اشک می شدم

و بر صورت مه آلودت می لغزیدم
ای کاش باد بودم و همه عصر را در عبور می گذراندم

تا شاید جاده ای دور هنوز بوی خوب پیراهنت

را وقتی از آن می گذشتی در خود داشته باش

که مرهمی شود برای دلتنگی هایم .

نوشته شده در جمعه 10 شهريور 1391برچسب:,ساعت 6 بعد از ظهر توسط تنهاترینم| |

کارت پستال های عاشقانه hot

نوشته شده در جمعه 10 شهريور 1391برچسب:,ساعت 6 بعد از ظهر توسط تنهاترینم| |

حسرت ديدارش در درونم غوغا می کند.شادی را از ذهنم می ربايد و به اشکهايم می

سپارد.تنهايی از پس چشمهايم فرياد می زند.سکوت شب با حرکت قلم روی کاغذ می

شکند.تيک تيک ساعت خبر گذشتن زمان را در گوشهايم فرياد می زند.هر لحظه از

خودم دورتر می شوم.اشکی چشمهايم را تار می کند و بودنش را در من فرياد می زند

و من دلتنگی ام را در شفافی او.غمی در درونم شکل گرفته و در انتظار صدايی آشنا

گوشهايم تيز گشته.به تولدی دوباره نيازمندم تا بودنم را ثابت کنم.بايد کاری بکنم اما

دست و بالم بسته است.نميدانم چه بايد بکنم.

خدايا رهايم کن از اين تيرگی و تنهايی.

نوشته شده در جمعه 10 شهريور 1391برچسب:,ساعت 6 بعد از ظهر توسط تنهاترینم| |

 

من به چه ردی می خورم وقتی برای هر آغازی نياز به اتفاقی خاص دارم .من چرا از

همين لحظه گام به سوی آرزوهايم بر نمی دارم؟

شايد آن اتفاق خاص هرگز نيفتد؟

من چرا بايد منتظر بمانم /

واقعا چرا گاهی گام اول را اينقدر مشکل می بينيم/

چرا؟
اگه تونستم اين گام رو بردارم خبرتون می کنم و می گم چه فکرايی تو سرمن هست/

نوشته شده در جمعه 10 شهريور 1391برچسب:,ساعت 6 بعد از ظهر توسط تنهاترینم| |

کارت پستال های عاشقانه hot

نوشته شده در جمعه 10 شهريور 1391برچسب:,ساعت 6 بعد از ظهر توسط تنهاترینم| |

کارت پستال های عاشقانه hot

نوشته شده در جمعه 10 شهريور 1391برچسب:,ساعت 6 بعد از ظهر توسط تنهاترینم| |

در افسانه ها آمده روزي که خداوند جهان را آفريد فرشتگان مقرب را به بارگاه
خود فرا خواند و از آنها خواست تا براي پنهان کردن راز زندگي پيشنهاد بدهند∙
يکي از فرشتگان به پروردگار گفت:خداوندا آنرا در زير زمين مدفون کن∙
فرشته ديگري گفت آن را در زير درياها قرار بده∙
و سومي گفت راز زندگي را در کوهها قرار بده∙
ولي خداوند فرمود اگر من بخواهم به گفته هاي شما عمل کنم فقط تعداد
کمي از بندگانم قادر خواهند بود آن را بيابند در حالي که من مي خواهم راز
زندگي در دسترس همه بندگانم باشد∙
در اين هنگام يکي از فرشتگان گفت فهميدم کجاهي خداي مهربان راز
زندگي را در قلب بندگانت قرار بده زيرا هيچ کس به اين فکر نمي افتد که
براي پيدا کردن آن بايد به قلب و درون خودش نگاه کند∙
و خداوند اين فکر را پسنديد∙

 

تک درختي تنها توي يک جنگل تاريک و سياه از غم و درد به خود ميپيچيد.
از خودش ميپرسيد که چرا اينقدر تنهايم؟! که چرا هيچ دلي با من نيست؟ که چرا نيست دلي نگران من و تنهايي من؟ چه شود گر که دگر قد نکشم؟ چه شود اگر که من توي جنگل نباشم؟آنقدر گفت و گريست که شکست و آرام روي يک نهر روان ساخت پلي...
چقدر زيبا بود !چقدر مستحکم....
و درخت تنها عشق را پيدا کرد.
عشق را در بهار بايد جست. در گردش پروانه به دور يک گل، در ذوب شدن يخ با دست نوازشگر نور و خورشيد ، درميان سفر چلچله ها، درميان قطرات باران، در ميان وزش باد و غرش ابر و طوفان
عشق را بايد جست روي يک نهر روان که درختي روي آن ساخته پل
... و درخت تنها عشق را پيدا کرد
عشق يعني ايثار، عشق يعني گذشتن از خود، از بود و نبود
عشق يعني درختي بيجان روي يک نهر روان
عشق يعني يک بغل دلواپسي گم شدن در انتهاي بي کسي

 

قبله من
چه قدر ساده و آرام،
چه قدر صبور و صميمي،
تو در من آميختي.
باور کن تو را در اولين نماز نخوانده جستجو کردم
که هنوز به قنوت گريه نرسيده سلامم دادي.
بعد...
من ماندم و دستان پر دعايي
که به آسمان پر استجابت چشمانت آويخته شد.
اصلا بيا و تو بگو...
تو بگو کدامين سو قبله ي من است!؟

نوشته شده در جمعه 10 شهريور 1391برچسب:,ساعت 6 بعد از ظهر توسط تنهاترینم| |

کارت پستال های عاشقانه hot

نوشته شده در جمعه 10 شهريور 1391برچسب:,ساعت 6 بعد از ظهر توسط تنهاترینم| |

اوني كه يار تو بود، اگه غمخوار تو بود، قلبش رو پس نمي داد دل به هر كس نمي داد، دل مي گفت مقدسه عشق اون برام بسه ،از نگاش نفهميدم كه دروغه وهوسه، غصه خوردن نداره ،گريه كردن نداره، به يه قلب بي وفا دل سپردن نداره، آخر قصه چي شد، قلب اون مال كي شد اون كه از من پر گرفت چي مي خواستيم وچي شد، اوني كه مال تو بود اگه لايق تو بود تورو تنها نمي ذاشت، با خودت جا نمي ذاشت... اوني كه يار تو بود، اگه غمخوار تو بود، قلبش رو پس نمي داد دل به هر كس نمي داد

نوشته شده در جمعه 10 شهريور 1391برچسب:,ساعت 6 بعد از ظهر توسط تنهاترینم| |

کارت پستال های عاشقانه با نوشته و اشعار زیبا

نوشته شده در جمعه 10 شهريور 1391برچسب:,ساعت 6 بعد از ظهر توسط تنهاترینم| |

کارت پستال های عاشقانه با نوشته و اشعار زیبا

نوشته شده در جمعه 10 شهريور 1391برچسب:,ساعت 6 بعد از ظهر توسط تنهاترینم| |

 
 

اگر روزی بر سر مزارم آمدی

یک وقت حرف این و آن را برایم نیاوری

کمی از خودت بگو

کمی از عشق تازه ات بگو

بگو که بیشتر از من دوستت دارد

بگو که دشت شقایق مسافر دیگری هم دارد

نگاهی به شمع نیمه جان مزارم کن

سوختنش را ببین بیشتر نگاهش کن

با اینکه میداند لحظه ای دیگر می سوزد و میمیرد

ولی می جنگد تا نیمه جان به دست باد نمیرد

می جنگد تا لحظه ای بیشتر سنگ قبرم را روشن کند

می ماند و می سوزد تا سوختنم را باور کند

حال لحظه ای به خود نگاه کن

مرا در خاطرات فراموش شده ات پیدا کن

میدانم اثری از اسمم درخاطراتت نیست

میدانم ردپایی از اشک و آهم نیست

عشق من چه بی ارزش و ارزان بود برایت

ارزانتر از ارزانم فروختی به حرف مردمانت

التماس و جان کندنم را ندیدی

ولی دروغ این و آن را خوب شنیدی

برای پرواز آرزوهای مردم

در قفسم انداختی بی آب و گندم

یک عمر در قفس تنگت زندان بودم

مثل قناری جان میدادم و لحظه لحظه از عشقت می سرودم

روزی در قفس را باز کردی و آسمان را نشانم دادی

اما افسوس که هرگز پرواز را یادم ندادی

آسمان من همینجاست کنار چشمانت

اما چشمانت کجاست به دهان پر از دروغ مردمانت

با یک دل پر از امید به سویت پر گشودم

ولی بالهایم را شکستی مرا کشتی در سکوتم

تو که با قصه این مردمان خوابیده ای

چرا با شعر لالایی من از این کابوس بیدار نشده ای

تو که برای این مردمان دل می سوزانی

چه قصه های شومی از سیاهی چشمانت برایم گفته اند

افسوس که نمیدانی

چه تهمت ها از تو بر خیالم نیاورده اند

چه مدرک ها برای اثبات جرمت نساخته اند

عشقت را به صد حرف دنیا نفروشم

ارزان پیدایت نکردم و به دو دنیا نفروشم

کاش میدانستی زندگی بجز گذر عشق ارزش دیگری ندارد

حرف این مردمان بجز رنگ جدایی رنگ دیگری ندارد

کاش چشمان نازت را بر حرف این مردمان می بستی

با عشق من عهد و پیمانی تازه می بستی

ولی افسوس من زیر خاکم

با هزار آرزوی رفته بر بادم

ولی هنوز هم میگویم

دوستت دارم ای عزیز جانم

کاش می فهمیدی

نوشته شده در چهار شنبه 1 شهريور 1391برچسب:,ساعت 6 بعد از ظهر توسط تنهاترینم| |

 

تاریخ عشق...

 

.

آنچه بین من و تو است عشق است ، آنچه احساسات مرا زنده نگه داشته وجود تو است . . .
نمیسوزم آنگاه که تو هستی چراغ روشن بخش قلب عاشقم . . .
نمیمیرم آنگاه که تو هستی نفس در سینه ام
نمیترسم آنگاه که تو را مال خودم میبینم
آنچه مرا به تو نزدیکتر میکند ، محبتهای تو است ، این آغوش من است که آغوشت را هر لحظه بهانه میکند
نمیرنجم از بازی سرنوشت ، نمیدانم تو فرشته ای یا مسافری از بهشت . . . .
هر چه هستی برای من یکی هستی ، یکی که برایم معنای همیشگی دارد
آنچه بین من و تو میگذرد ، لحظه های شیرین عاشقیست که قلبم هر لحظه میتپد برای این لحظه ها
فرقی نمیکند برایم پایان زندگی چه لحظه ایست ، مهم این است که تو آغاز زندگی ام بوده ای . . .
فرقی نمیکند شب و روز برایم ، مهم این است که تو لحظه به لحظه ی زندگی ام هستی . . .
آنچه مرا آرام میکند ، چشمان تو است که مرا به رویاهای عاشقانه ام نزدیک میکند . . .
نزدیک و نزدیکتر ، تا برسم به عمق چشمانت ، تا غرق شوم در اشکهایت ، اشکهایی که به عشقمان حلقه زده در چشمانت
از گذر زمان هراسی ندارم ، آنگاه که تمام ثانیه هایم را با تو میگذرانم . . .
این با تو بودن است که مرا سبز نگه داشته ، قلبم تمام فصلها را به عشق تو پشت سرگذاشته ، به عشقت تمام غمها را از میان برداشته . . .
به آینده خواهیم رفت ، تاریخ عشق را ورق خواهیم زد ، تا برسیم به صفحه عشقمان ، جایی که آخرش نوشته است : من و تو با هم زندگی کردیم و با هم به آن دنیا رفتیم . . .

نوشته شده در چهار شنبه 1 شهريور 1391برچسب:,ساعت 5 بعد از ظهر توسط تنهاترینم| |

آسوده بخواب


خیالت راحت باشد

شعر تازه ای

به ذهنم نمی رسد

این روزها

نه آب ٫ برایم معنای زلال زیستن است

نه پنجره

... پرواز را

در خاطرم زنده می کند

آسوده بخواب

من سالهاست

از تو گذشته ام ....!
 

نوشته شده در چهار شنبه 1 شهريور 1391برچسب:,ساعت 5 بعد از ظهر توسط تنهاترینم| |


 

  عنکبوت خیالت....





تار می زند

در حوالی یادم ...

عنکبوت خیالت !

تار می زند

و می تند

و در هم می پیچد

روحم ،

خیالم....

احساسم را

تقلا میکنم

و ....

مبتلاتر می شوم!

در دام افتاده را

رهایی،

تقدیر نیست ...

 

نوشته شده در چهار شنبه 1 شهريور 1391برچسب:,ساعت 5 بعد از ظهر توسط تنهاترینم| |

 

یکی بود یکی نبود

 

 

یکی بود یکی نبود

رفتی و از خاطرت رفت که چه خاطراتی داشتیم

واسه فرادهای با هم چه قرارها که نزاشتیم

رفتی و رفت از خیالت که خیالت زندگیم بود

اگر اشتباهی کردم به خدا از سادگیم بود

چه تو قصه چه حقیقت یکی بود یکی نبوده

این جدایی های مبهم کار دنیای حسوده

آخر حکایت عشق نرسید کلاغ خونه


شده این پایان کهنه واسه دنیا یه بهونه

دلک مونده و روندم شده بازیچه هر دست

دیگه باورش نمیشه که هنوزم هست و زندست

تو نموندی مونده یادت که برام موند یادگاری

دارم از نفس میفتم از دلم خبر نداری..

نوشته شده در چهار شنبه 1 شهريور 1391برچسب:,ساعت 5 بعد از ظهر توسط تنهاترینم| |

من و جدایی

لحظه های خوبمون هیچ موقع تکرار نمیشه...
ما داریم جدا میشیم دیگه برای همیشه...
بعد تو تکیه گاه من این دل بی پناهمه...
مثل همیشه چشم به راهت چشمای بی گناهمه
برای چی بی تفاوتی دلم رو دلداری بده...
دلی که دیوونه ات شده با تو همش راه اومده...
حالا من موندم و عمری خاطره...
خوب میدونم محاله از یادم بره...
چه لحظه های سختیه خدا کنه زود بگذره...
من سد راهت نمیشم اینجوری خیلی بهتره...
برو ولی یادت نره که عشق ما قصه نبود...
من عاشقت شدم ولی بریدی با همه وجود...

 

نوشته شده در چهار شنبه 1 شهريور 1391برچسب:,ساعت 5 بعد از ظهر توسط تنهاترینم| |

دلنوشته ها




ساده منو به گریه میندازی

 

تو همون بودی که میگفتی واسم آیندمو میسازی/ببین امروز چقدر راحت منو به گریه میندازی
بگو تلخیه دنیاتو با کی پر از عسل کردی/ چطور اینجوری میتونی چطور اونو بغل کردی؟!!
حرفمو نکردی باورو دیره بخوام بگم نرو/ میدونم داری میگیری حالا یه دست دیگه رو
تو این روزای بی کسی واسه خودم دلواپسم/ فقط بدون که بعد تو هیچی نمی مونه ازم
بی تو از آینده میترسم یعنی بعد از تو چی میشه؟!!/ به کی تکیه کنم وقتی داره دستات یکی میشه!!
تو اونی که نمیشناسم تو اونی که نمیشناسی/ حواست نیس که این عشق و داری به هیچی میبازی
حرفمو نکردی باورو دیره بخوام بگم نرو/ میدونم داری میگیری حالا یه دست دیگه رو
تو این روزای بی کسی واسه خودم دلواپسم/ فقط بدون که بعد تو هیچی نمی مونه ازم
 

نوشته شده در چهار شنبه 1 شهريور 1391برچسب:,ساعت 5 بعد از ظهر توسط تنهاترینم| |

 




سکوت کوچه‌های تارِ جانم، گریه می‌خواهد

تمام بندبندِ استخوانم، گریه می‌خواهد

ببار ای ابر باران‌زا! میان شعرهای من

که بغض آشنای آسمانم، گریه می‌خواهد

بهاری کن مرا جانا! که من پابند پاییزم

و آهنگ غزلهای جوانم، گریه می‌خواهد

نمی‌خواهم دگر آیینه را؛ چشمان من مُردند

که در متنش نگاه ناتوانم، گریه می‌خواهد

چنان دق کرده احساسم میان شعر تنهایی

که حتّی گریه‌های بی‌امانم، گریه می‌خواهد
 

نوشته شده در چهار شنبه 1 شهريور 1391برچسب:,ساعت 5 بعد از ظهر توسط تنهاترینم| |


Power By: LoxBlog.Com