خزان آرزوها
دل تنگم ..... من تو کوچه تکیه به درخت دادم تو این هوا سرد...!! دل من تـنها بـود ، دل من هرزه نـبـود ... . . دلتنــگـم . . . فاصله ها هیچ وقت تمام نمی شوند دیریست از این فاصله ها دل تنگم از گفتن این گلایه ها دل تنگم زنگار گرفته است دل رهگذران از تیرگی آینه ها دل تنگم یکرنگی و احساس چو افسانه شده از حس غریب قصه ها دل تنگم هر کس به طریقی شکند شیشه دل از شکستن پنجره ها دل تنگم آدمــک اخـر دنـیــاسـت بخـند
دستخطی که تو را عاشق کرد شوخـی کاغـذی مـاسـت بخند آدمک خر نشوی گـریـه کـنی کـل دنـیـا سـراب اسـت بـخـند آن خدایی که بزرگش خواندی بـه خدا مثـل تو تنهاست بخند هي فلاني مي داني ؟ مي گويند رسم زندگي چنين است... میزی برای کار اونايي كه در برابرم شيرين زبان بودند خيري ازشون نديدم اے کاشــــ درختے باشمــ آنگاه که همچون فرشته ای برکلبه قلبم نازل شدی اِلتِمــــــــاس مــــــالِ دیـــــــروز بــــود وقتی دلم بهونه بودنتو میگیره باز باران.......ونشانی ازتو تـو هم تلخ بودی دروغه...
دلتنگی که سراغت را بگیرد
چقدر دوست داشتم یک نفر از من می پرسید: این کارا رو با دل دیگه کردی؟ مثه دل من دلی رو سوزوندی؟ لباس غم به هیچ دلی پوشو ندی؟ مثه من نازت و خریده؟ هیچکی با رویای تو پر کشیده؟ میشه بگی تو چند تا دل نشستی؟ دین و مرام و اعتقادت اینه؟ دوست دارم عاشقتم همینه؟ دروغ بود هر چی که به من میگفتی؟ همین بود اون وفایی که میگفتی؟ شاید خدا نکرده عاشق شدی؟ عاشق یک دلبر دیگه شدی؟ برو ولی اینو یادت بمونه وقتی از چشم تو افتادم دل مستم شکست - دریا! تو را دیدم حواسم پرت شد در دلم فریاد زد فرهاد و کوهستان شنید بعد ِ تو آیینه های شعر سنگم میزنند عشق زانو زد غرور گام هایم خرد شد وقتی از چشم تو افتادم نمیدانم چه شد سلام مــاه مــن ! دیشب دلتنگ شدم و رفتم سراغ آسمان اما هر چه گشتم اثری از ماه نبود که نبود …! گفتم بیایم سراغ ِ خودت .. احوال مهتابیت چطور است ؟! چه خبــر از تمام خوبی هایت و تمام بدی های مــن ؟! چه خبــر از تمام صبــرهایت در برابر تمام ناملایمت های مــن ؟! چه خبر از تمام آن ستاره هایی که بی من شمردی و من بی تو ؟! چقدر نیامده انتظار خبــر دارم ؟! چه کنم دلم بــرای تمــام مهــربانی هایت لک زده است ! راستی ، باز هم آســمان دلت ابری است یا ….؟! می دانم ، تحملم مشکل است …. اما خُب چه کنم؟! یک وقت خســته نشوی و بــروی مــاه دیگری شود …. هیچ کس به اندازه مــن نمی تواند آســـمانت باشد ! تو فقط ماه من بمون و باش ! ماه من ! مراقب خاطراتمان ، روزهای با هم بودنمان .. خلاصه کنم بهونه موندنم مراقب خودمون باش ! غم تو مرا کفایت می کند غصه ام را بس زیادت می کند صورتم بارانی و مویم پریشان می شود دوریت ویران مرا از یاد نامت می کند از زبان سرخ تو خون دلی خوردم ولی دل صدایت می کند،سر را فدایت می کند . . . رویاهایم را در کنار کسانی گذراندم که بودند ولی نبودند بی وفا عشق من به خدا اشک من می مونه رو گونه م تا بیایی پیش من رفتی و بعد تو چه زجری کشیدم هنوز تار موت و به دنیا نمی دم مثل اون وقتا هنوز دلم برات لک می زنه حسرت داشتن تو ،پیر شده ، عینک می زنه صورتم سرخ شده بود ،اما حالا کبود شده خسته ام خسته از بودن
دلتنگ .....
دلتنگ جرعه ای بوی آدمیزاد .....
دیگر در این شهر نیز، بوی آدمیزاد همی یافت می نشود !!!
میــخـواهــی بـــروی؟
خــب بــــرو…
انـتـظـار مــرا وحـشـتـی نیــسـت
شبـهــای بــی قــراری را هیــچ وقــت پــایــانــی نخــواهــد بــود
بــــرو…
بـرای چـــه ایستـــاده ایــی؟
بــه جـــان سپــردن کــدامـیـن احــســاس لبــخنـد میــزنـی؟
بــــرو..
تــردیــد نــکــن
نــفــس هــای آخـــر اســت
نــتــرس بــــرو…
احـسـاســم اگـــر نمــیــرد ..بــی شـک مـابـقـی روزهـای بـودنـش را بــر روی صنـــدلـــی چــرخـــدار بــی تـفــاوتـــی خـــواهـــد نــشــســت
بــــرو…
یـــک احـــســـاس فــلـــج تــهــدیـــدی بـــرای رفــتـنــت نـخــواهــد بــود
پـــس راحـــــت بـــــرو
مـسـافــری در راه انتـــظارت را میــکـشـد
طفــلـک چــه میــدانــد کــه روحــش ســـلاخــی خــواهــد شــد
بـــــــرو…
فـقــط بــــــــــــــــرو…..
تو تو اغوش گرم یکی دیگه بخواب...!!
من چشم انتظارت برای یه بار دیدنت...
تو کنار عشق جدید بخند و خوش باش...
من زندگیم تلخ تلخ مثل قهوه...
تو زندگیت شیرین مثل قند...
اما....
اما عیب نداره
منم خدایی دارم
من هر چقدرم از حال و روزم بگم تو نمیفهمی
ولی امیدوارم این بلایی که به سرم اوردی به سرت بیاد تا بفهمی چی
میکشم...
امیدوارم................
پایان...
دل من عادت داشـت ، که بمانـد يک جا .
به کجا ؟
معـلـوم است ، به در خانه تو .
دل من عادت داشـت ،
که بمانـد آن جا ، پـشـت يک پرده تـوري
که تو هر روز آن را به کناري بزني .
دل من ساکن ديوار و دري ،
که تو هر روز از آن مي گـذري .
دل من ساکن دستان تو بود
دل من گوشه يک باغـچه بـود
که تو هر روز به آن مي نگري
راستي ، دل من را ديـدي ...؟!
دلتنـــــگ کسی کـــــه
گردش روزگــــارش به من که رسیــــد از
حرکـت ایستـاد . . .
دلتنگ کسی که دلتنگی هایم را ندید. . .
دلتنگ ِ خود َم. . .
خودی که مدتهــــ ــــ ــاست گم کـر د ه ام . . .
حتی در قصه ها همیشه می گویند
"یکی بود، یکی نبود"
انگار هیچ وقت نمی شود
همه با هم
در کنار هم باشند!
همیشه باید
جایی، زمانی، فاصله ای، چیزی باشد
تا قصه ها کامل شوند
مي آيند.... مي مانند.... عادت مي دهند.... ومي روند.
وتو در خود مي ماني و تو تنها مي ماني
راستي نگفتي رسم تونيز چنين است؟.... مثل همه فلاني ها....؟
کاری برای تخت
تختی برای خواب
خوابی برای جان
جانی برای مرگ
مرگی برای یاد
یادی برای سنگ
این بود زندگی...
چون اين آدما همونجور كه قشنگ حرف ميزدند،
قـشـنـگ هـم بـهـم پـشـت پـا مـيـزدنـد.
تــنــهــای تــنــهــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــا
تا همــهــ ے تنهایانــــ
از منــ پنجرهـــ اے کنند
و تماشا کنند در منــ ،
کاهشـــــــ دلتنگـے شانــــ را ...
گمان کردم امده ای که غم تنهایم را پایان دهی
بی آنکه بدانم آواز رفتن را روزی سر خواهی داد
و چه زود زمان رفتن رسید
قبل از آنکه بتوانم شادی آمدنت را با تو تقسیم کنم
و اکنون که باید شاخه های خشکیده امید را برای
گرم کردن مجلس جشن شادی تو با دیگری بسوزانم
از تو می خواهم تا برای لحظه ای با حضورت در
ویرانه ی قلبم برای آخرین بار شادی اولین دیدار را به من هدیه کنی
مـــــــالِ وَقتـــــــی بـــود ڪــــﮧ ســـــــاده بودم
اِمــــــــروز میــــــخــــوای بـــِــری ؟؟؟
هیــــــــــــــس !!!
فَقَطــ ” خــُـــداحــــــــــافِظـــ
با شنــیدن هر صدایی اشکم درمیاد
چه بـرسه تـــو صدام کنی
دلم بهونه میگیره تو آغوشـــت گم بشم
و من با چشمایه خیس خودخواهانه آرزو میکنم
همیشـــه داشـــتنه روحـــــــــو جســـمتو
وغم انگیز دلم ......که دگر حسی نیست
من ندارم همدم .......تونداری همدم
همدمم قطره ی اشک
همدم تو خوشبختی
بازباران
ودلم سخت گرفته است ازاین خاطره
یادگاری که اگرچه زیباست
اما
چه بگویم
بازباران
وهوایم ابری
دلم این بار گرفت
سخنت تلخ
ولی شیرینیه تو
تاابد بردل من می ماند
تلــخ !
درست مثل قطره های فلج اطفالی
كه در كودكی به خوردم می دانند !
غافل از اینكه این بار
تلخی تــو دلم را فلــج كرد ...!
تو دستاتو به "اون" قرض ندادی...
آغوشتو...
لبهاتو...
قلبتو...
لعنتی!!!
اینا صاحب داره!!!
هوای بارانی بوی مرگ میدهد!
نفسهایت به مانند تیری عمل میکند که در وجودت مانده اند...
وهردانه ی باران مانند شهاب سنگی است ک برسرت فرود می اید!
چرا نگاه هایت آنقدر غمگین است؟
چرا لبخندهایت آنقدر تلخ و بیرنگ است؟
اما افسوس که هیچ کس نبود ...
همیشه من بودم و تنهایی پر از خاطره ...
آری با تو هستم ...!
با تویی که از کنارم گذشتی...
و حتی یک بار هم نپرسیدی،
چرا چشمهایم همیشه بارانی است...!!
عهد و پیمانی که روزی با دلت بستم شکست
کوزه ام بی اختیار افتاد از دستم شکست
هی صدا در کوه،هی “من عاشقت هستم” شکست
دل به هر آیینه،هر آیینه ایی بستم شکست
قامتم وقتی به اندوه تو پیوستم شکست
پیش رویت آنچه را یک عمر نشکستم شکست …
بیـــا برای یکــبار هــم که شـــده…
دست به خلاف بزنیـم…!
من اندوه تـــو را مـــی دزدم…!
تو تنهـایـی مـرا…!!
همراه کسانی بودم که همراهم نبودن
وسیله کسانی بودم که هرگز آنها را وسیله قرار ندادم
دلم را کسانی شکستند که هرگز قصد شکستن دل آنها را نداشتم
و تو چه دانی که عشق چیست
عشق سکوتی است در برابر همه اینها !!!
خسته از این همه موندن
. . .
خسته از لحظات باقی مونده
خسته از خاطرات جا مونده
. . .
خسته از ضربان این قلب خسته
خسته از بیقراری های این دل شکسته
. . .
خسته از تکرار این بغض شبونه
خسته ام از این زمونه
. . .
خسته از این زمین و زمان
خسته ام از این تن و جان
. . .
خسته از یک عمر یکرنگی
خسته ام از تکرار این دلتنگی
. . .
خسته از اینجا و هرجا
خسته از بودن بیجا
. . .
خسته از این زندگی
خسته از اینهمه بارندگی
. . .
خسته از دلبستگی
خسته ام از اینهمه وابستگی
. . .
خسته از این خستگی
خسته از ایمان در دلدادگی
. . .
خسته از افسردگی
خسته ام از اینهمه دلخستگی
Power By:
LoxBlog.Com |