خزان آرزوها
کنار پنجره می آیم نسیم تبسم تو جاریست قاصدکها آمده اند در رقص باد و یاد سبز سپید سرخ... و این آخرین قاصدک چقدر شبیه لبخند خداحافظی توست! **** می خوانمت با هفت زبان در اوج عشق و عاطفه ایستاده ای سرشار از تکلم درخت و آفتاب سرشار از تنفس آینه و عود سرشار از بلوغ آسمان و من هر چه می آیم به انتهای خطوط دستان تو نمی رسم می خواهم در بیرنگی گم شوم **** نمی دانم شابد به نسیمی که صبح گاه در سایه روشن حسرت و لبخند از کنار دستهایت عبور کرد می اندیشی و من به آن بادبادکی فکر می کنم که در سپیده دم ستاره و اسپند در نگاه زلال تو تخم گذاشت و تو نم نم در تنهایی و ماه ناپدید شدی و تنها رد پایت در امتداد مسیرهای خیس بی پایان جا ماند **** جای تامل نیست قاصدکها آمده اند و تو در سرود خلسه و خاکستر ناپیدا شده ای و من به معراج نیلوفرانه تو می اندیشم و به انتظار شب بوها که در بهاری زرد به شکوفه نشست **** در نبض مدادهایت جاری بود که هیچ کاغذی در وسعت حجم آن نگنجید راستی نگفتی کدام باد بادبادکهایت را با خود برد **** خانه در موسیقی لبخند تو گم می شود و آفتابگردان نگاه تو در آسمان هشتم ناتمام ادامه دارد و من به یاد آن پرنده ای می افتم که صبح در متن بلوغ و آفتاب ناپیدا گم شد ناپیدا گم شد.
نظرات شما عزیزان:
نمی دانم کدام پرنده
پنجره را می بندم
Power By:
LoxBlog.Com |