خزان آرزوها

بار سفرت رفت و نگاهم را برد نه تو دیگر هستی نه نگاهی که در آن دلخوشی ام سبز شود سایه می داند که به دنبال نگاهت همچون ابر سرگردانم هیچ گمشده ام را نشناخت تابش رایحه ای بی خبر آورد کسی در راه است چشمی از درد دلم آگاه است کاش هیچوقت عشقی متولد نمی شد که روزی احساسی بمیرد....



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در شنبه 6 خرداد 1391برچسب:,ساعت 11 قبل از ظهر توسط تنهاترینم| |


Power By: LoxBlog.Com