خزان آرزوها

آنگاه که همچون فرشته ای برکلبه قلبم نازل شدی

گمان کردم امده ای که غم تنهایم را پایان دهی

بی آنکه بدانم آواز رفتن را روزی سر خواهی داد

و چه زود زمان رفتن رسید

قبل از آنکه بتوانم شادی آمدنت را با تو تقسیم کنم

و اکنون که باید شاخه های خشکیده امید را برای

گرم کردن مجلس جشن شادی تو با دیگری بسوزانم

از تو می خواهم تا برای لحظه ای با حضورت در

ویرانه ی قلبم برای آخرین بار شادی اولین دیدار را به من هدیه کنی



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در یک شنبه 22 بهمن 1391برچسب:,ساعت 10 بعد از ظهر توسط تنهاترینم| |


Power By: LoxBlog.Com