خزان آرزوها
آنگاه که همچون فرشته ای برکلبه قلبم نازل شدی
نظرات شما عزیزان:
گمان کردم امده ای که غم تنهایم را پایان دهی
بی آنکه بدانم آواز رفتن را روزی سر خواهی داد
و چه زود زمان رفتن رسید
قبل از آنکه بتوانم شادی آمدنت را با تو تقسیم کنم
و اکنون که باید شاخه های خشکیده امید را برای
گرم کردن مجلس جشن شادی تو با دیگری بسوزانم
از تو می خواهم تا برای لحظه ای با حضورت در
ویرانه ی قلبم برای آخرین بار شادی اولین دیدار را به من هدیه کنی
Power By:
LoxBlog.Com |